//
کدخبر: ۲۳۳۵۷۵ //

هووی فراری / شوهرم مرا زندانی می کرد و با زن اولش به مسافرت می رفت

با وجود این که مادرم به شدت مخالف ازدواج من و پسرعمه ام بود، اما بالاخره با وساطت بزرگ ترهای فامیل ما به عقد هم درآمدیم. مادرم کینه عجیبی از خواهر شوهرش داشت و به همین خاطر هم ما با یکدیگر رفت و آمدی نداشتیم.

هووی فراری / شوهرم مرا زندانی می کرد و با زن اولش به مسافرت می رفت
به گزارش فرتاک نیوز،

 مادرم می گفت: شهرنشینی و ثروت چشم آن ها را کور کرده است و هیچ کس را جز خودشان قبول ندارند، اما من پسرعمه ام را دوست داشتم و فکر می کردم این ازدواج موجب از بین رفتن کدورت ها می شود اما از روزی که پا به خانه عمه ام گذاشتم، او مدام مرا تحقیر می کرد. حتی یک بار که بدون اجازه او ماشین لباسشویی را روشن کردم، گفت: دختری که در روستا گاو و گوسفند جمع می کرد، حالا می خواهد با ماشین لباس بشوید!

او فکر می کرد پسرش یک خدمتکار برای او استخدام کرده است و مرا مجبور می کرد همه کارهای خانه اش را انجام بدهم. شوهرم هم هیچ وقت روی حرف مادرش حرف نمی زد و هر حادثه بدی که اتفاق می افتاد عمه ام مرا مقصر می دانست و می گفت: همه این بلاها به خاطر «نحس» بودن این دختر روستایی است.

مدت ها نیش و کنایه ها و گفتار تحقیرآمیزش را تحمل کردم اما روزی که به خاطر باردار شدنم به من تهمت ناروا زد دیگر صبرم را از دست دادم و با کمک مادرم به هر طریق بود از شوهرم طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم. با این که دیگر آن شرایط را نداشتم ولی بعد از طلاق مشکلات بیشتری پیدا کردم. خیلی از اطرافیان مرا مقصر می دانستند که نتوانستم از آن همه ناز و نعمت استفاده کنم.

حتی برخی از بستگانم پیرمردهایی را برای ازدواج دوباره ام پیشنهاد می کردند که جای پدربزرگم بودند. تحمل این وضع هم دیگر برایم دشوار شده بود تا این که تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و به پیشنهاد ازدواج مردی متأهل جواب مثبت دادم، البته با او شرط کردم که همسرش باید از این ازدواج راضی باشد.

هنوز مدت زیادی از ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم همسر او کاملا مخالف ازدواج ما بوده و با تهدید به طلاق از سوی همسرم رضایت داده است. به همین خاطر اختلافات ما شروع شد و همسرم سعی می کرد به خاطر زجر دادن من همیشه کنار او باشد، دیگر حق بیرون رفتن هم نداشتم. حتی مرا در خانه می گذاشتند و با هم به مسافرت می رفتند. این بود که یک روز دخترکوچکم را برداشتم و با نوشتن نامه ای که «دیگر بر نمی گردم!» به مشهد آمدم اما وقتی در خیابان ها سرگردان بودم توسط پلیس دستگیر شدم.

حالا که فکر می کنم، می بینم زیاده خواهی از طرف من بوده است. بالاخره من وارد زندگی زنی شده بودم که با سختی آن را ساخته بود. پس باید حق را به او می دادم که همیشه در کنار شوهرش باشد ولی با این وضع نمی دانم آن ها باز هم مرا می پذیرند یا نه؟! ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.
منبع: رکنا
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۲۳۳۵۷۵ //
ارسال نظر
 
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان
اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان