واقعا ما فقط از ۱۰ درصد مغزمان استفاده میکنیم؟
مغز هیچوقت واقعاً بیکار نیست، حتی وقتی فقط تلویزیون تماشا میکنیم. حالا تصور کنید همزمان گوشیتان را هم چک میکنید، به پیامی جواب میدهید و سعی میکنید حرفهای اطراف را هم بشنوید. این همان «چندوظیفگی» روزمرهای است که بیخطر بهنظر میرسد، اما مغز را بهتدریج تحلیل میبرد. ریچارد سایتوئیک، استاد عصبشناسی دانشگاه جورج واشنگتن، میگوید تمرکز مغز محدود است، مصرف انرژیاش بالاست، و حواسپرتیهای کوچک میتوانند پیامدهایی مرگبار داشته باشند. او با بررسی شواهد علمی از افسانههایی چون «ما فقط از ۱۰ درصد مغزمان استفاده میکنیم» پرده برمیدارد و این تصور رایج را به چالش میکشد که اگر اراده کنیم، میتوانیم چند کار را همزمان و بینقص انجام دهیم. ریچارد سایتوئیک/استاد عصبشناسی

اصطلاح «چند وظیفگی»1، چه برای ماشین چه برای مغز انسان، اصطلاح بیمسمایی است. بهرغم ادعاهای بازاریابها، رایانهٔ شما چند کار را با هم انجام نمیدهد، مغزتان هم همینطور. مغز شما اصلاً نمیتواند این کار را بکند، اما پردازندههای رایانه هر واحد سرعتِ خود را به چند بخش تقسیم میکند و بخش کوچکی از زمان، مثلاً ۲۰۰ میلیثانیه، را به هر کار اختصاص میدهد. به همین شیوه، کمی از هر کار انجام میدهد تا همهٔ کارها تمام شوند. هرچه کارهای بیشتری از رایانه بخواهید، بیشتر دچار مشکل میشود و دلیل این امر آن است که تقسیم زمان پردازش اساساً کار دشواری است.
مغز شما هم وقتی باید همزمان به کارهای مختلف توجه کنید به همین شیوه واکنش نشان میدهد. ما بهاندازهٔ کافی انرژی نداریم که دو کار را همزمان و بهطور اثربخش انجام دهیم، چه برسد به سه یا پنج کار. خودتان امتحان کنید و ببینید که اگر چند کار را با هم انجام دهید، هر کدام را بدتر از زمانی انجام میدهید که تمام توجه خود را به یک کار اختصاص میدهید و سپس به سراغ کار بعدی میروید.
کال نیوپورت استاد علوم رایانۀ دانشگاه جورج تاون است. او میگوید حتی مراجعۀ کوتاه به صندوق پست الکترونیکی هم ممکن است بهاندازهٔ چندوظیفگی مخرب باشد. «وقتی ۱۵ ثانیه به صندوق پست الکترونیکی نگاه میکنید، مجموعهای از تغییرات شناختی آغاز میشود». او میگوید حتی تغییر جزئی تمرکزتان از کاری به کار دیگر نیز «سم بهرهوری» شماست.
کلیفورد ناس، استاد دانشگاه استنفورد، معتقد است تأثیر مخرب چندوظیفگی بسیار نامحسوس است. یکی از پراستنادترین مطالعات او با این فرض آغاز شد که چندوظیفگی سبب میشود افراد اطلاعات بیربط را نادیده بگیرند، وظایف همزمان را بهتر انجام دهند و درنتیجه حافظهٔ آنها قویتر کار کند. فرض او در همهٔ این موارد اشتباه از آب درآمد. او در سال ۲۰۰۹ در برنامهٔ فرانتلاین گفت «ما کاملاً شوکه شدیم. افرادی که چند وظیفه را همزمان انجام میدهند در نادیدهگرفتن اطلاعات بیربط بسیار ضعیفاند، بههیچوجه نمیتوانند اطلاع را منظم و درست در ذهن خود نگه دارند، و در انجام وظایف همزمان بسیار بد عمل میکنند».
ناس فکر میکرد اگر به آن افراد نشان دهد چقدر عملکردشان در هنگام چندوظیفگی بد بوده، آنها فوراً از تلاش برای این کار دست برمیدارند. اما آن افراد «کاملاً بیتفاوت» بودند و همچنان فکر میکردند میتوانند چند کار را همزمان و عالی انجام دهند، و «کارهای بیشتر و بیشتری» بکنند. اگر افراد مورد مطالعه در یک آزمایش کنترلشده تا این حد غافلاند و وقتی شواهد عملکرد نامطلوب خود را میبینند هیچ تغییری در شیوهٔ خود ایجاد نمیکنند، در مورد بقیهٔ ما که هر روز در دریای حواسپرتیهای دیجیتال غرق هستیم چه امیدی باقی میماند؟
تماشای تلویزیون هنگام استفاده از گوشی هوشمند بسیار رایج شده است و بیش از ۶۰ درصد بزرگسالان آمریکایی مرتب درگیر «چندوظیفگی رسانهای» هستند. این افراد، در مقایسه با گروه شاهد، کمتر میتوانند تمرکز خود را حفظ کنند و بیشتر دچار فراموشی میشوند. قشر کمربندی جلویی مغز آنها (ساختاری مغزی که در جهتدهی تمرکز نقش دارد) کوچکتر از این بخش در مغز گروه شاهد است.
در مطالعهٔ دیگری مشخص شد هرچه کودکان در ۱۸ماهگی زمان بیشتری را صرف چندوظیفگی رسانهای کنند، قوای شناختی آنها در دوران پیشدبستانی ضعیفتر و در ۴سالگی و ۶سالگی مشکلات رفتاریشان بیشتر میشود. نویسندگان این پژوهش توصیه میکنند والدین با مداخلهٔ مثبت مانع از آن شوند که کودکان زیر دو سال دچار چندوظیفگی رسانهای شوند.
چالشهای چندوظیفگی بهویژه در حوزههایی مانند پزشکی حادتر است، که عدم توجه به جزئیات میتواند باعث مرگ افراد شود. نمونهٔ بسیار آشکار این مسئله در جلسهای آموزشی با دانشجویان پزشکی دانشگاه جورج واشنگتن مطرح شد. ما در این جلسه حادثهای را بررسی میکردیم که بنابر گزارشها در یکی دیگر از بیمارستانهای آموزشی معروف رخ داده بود. این ماجرا را در جلسهٔ توسعهٔ دانشکده برای من تعریف کردند، هرچند بهمنظور حفظ حریم خصوصی و محرمانهبودن مسئله برخی جزئیات آن را مطرح نکردند.
داستان از این قرار بود که یکی از پزشکان کارآموزِ بخش کودکان سرطانی بیمارستان در زمان سرکشی به مریض، و وقتی سفارش دارو را ثبت و نمودارهای الکترونیکی را بهروز میکرد، صدای دریافت پیام روی گوشی حواسش را پرت کرد. او از نسل دیجیتال بود. آن پیام مربوط به مهمانی یکی از دوستانش بود و هیچچیز مهمی نداشت.
اما توجه کارآموز مدتی چنان طولانی به آن پیام جلب شد که حافظهٔ موقت او را پاک کرد (وقتی چیزی حواس شما را پرت میکند، تمام حافظهٔ موقت شما پاک نمیشود. همیشه کمی از تمرکز شما روی کار قبلی باقی میماند. هرچه این تمرکز باقیمانده بیشتر باشد، هزینهٔ عوضکردن کاری که در دست دارید بیشتر میشود). گروه پزشکان گفتند که باید میزان داروی وریدی بیمار را تغییر دهند، ولی آن پزشک کارآموز میزان دارو را تغییر نداد.
این سهلانگاری زمانی آشکار شد که بیمار چهارساله دچار نارسایی کلیه شده و تشنج کرده بود. در مجموعهٔ دیگری که ۲۵۷ پرستار از ۳۳۰۸ کودک در بخش مراقبتهای ویژه پرستاری میکردند مشخص شد خطاهای دارویی زمانی اتفاق میافتند که «ده دقیقه پیش از دادن دارو به مریض» گوشی پرستار زنگ میخورد یا پیامی دریافت میکند.
همهٔ ما تجربه کردهایم که پرکردن سوابق پزشکی الکترونیکی زمان تعامل دوسویهٔ بین پزشک و بیمار را کم میکند و این نمونهای از پیامدهای منفی چندوظیفگی است. امروزه پزشکان، بهجای نگاهکردن، گوشدادن و دست روی دست بیمار گذاشتن، برای انجام خواستههای نظام اداری بیمارستانها باید مدام تایپ کنند و گزینهها را علامت بزنند. ممکن است نگاه پزشک در تمام مدت ملاقات با بیمار به صفحهٔ رایانه باشد.
از نظر منطقی، نباید مهم باشد که پزشک نکاتش را روی کاغذ بنویسید یا در رایانه. اما این تفاوت مهمی است، زیرا «شنیدن» همان «گوشدادن» نیست. شنیدن کاری منفعلانه و شامل دریافت صداهای شنیدنی است، درحالیکه گوشدادن تلاشی فعالانه برای درک نظر دیگران، احساس آنها و تلاش برای برقراری ارتباط است.
سوابق الکترونیکی بخش زیادی از توجه و حافظهٔ موقت پزشکان را به خود مشغول کرده و گوشدادن دقیق آنها را غیرممکن میکنند. آنها مجبورند بر صفحهٔ نمایش تمرکز کنند و به این دلیل حالات گویای چهره و زبان بدن بیمار را درنمییابند. پزشکان سالهاست که با انواع عوامل حواسپرتی مواجه بوده و آنها را مدیریت کردهاند، بدون اینکه این نوع خطاها از آنها سر بزند.
اما حواسپرتی حاصل از صفحهٔ نمایش از نوع دیگری است، و در موقعیتهایی که به توجه نیاز است باعث خطاهای بیشتر میشود. چیزی قدرتمند بهاصطلاح کانون توجه را در اختیار میگیرد. شاید زمان آن فرارسیده که جملهای را که همهٔ والدین به بچههای خود میگویند به کار بگیریم و بگوییم «وقتی با تو صحبت میکنم، به من نگاه کن!».
من و یکی از همکارانم در دانشگاه جورج واشنگتن به گروههای کوچک دانشجویان پزشکی مباحثی مانند استدلالکردن در فضاهای بالینی و رشد حرفهای را آموزش میدهیم. ما جوانان بااستعدادی میبینیم که به متخصصانی فوقالعاده تبدیل میشوند که دانش عملی بسیار گسترده و همچنین تونایی بهکارگیری این دانش در حرفهٔ پزشکی را دارا هستند. چنین تحولی به تمرکز پایدار فراوان نیاز دارد. ما هنر پزشکی را آموزش میدهیم، زیرا انسان چیزی بیش از بدن است. بااینحال، بهطور فزاینده شاهد هستم که بیتوجهیْ دانشجویان را ضعیف کرده است، بهویژه دانشجویان کارشناسی که من با آنها سروکار دارم.
یک روز منتظر آسانسور بودم که در باز شد و چند دانشجوی کارشناسی از آسانسور بیرون آمدند. همه به گوشیهایشان خیره بودند و حتی وقتی به من تنه زدند هم متوجه حضورم نشدند. تمرکز آنها روی صفحهٔ گوشی قفل شده بود و نقطهٔ کوری در بیناییشان ایجاد کرده بود که مرا نمیدیدند. این یکی از ویژگیهای معمولی ادراک ماست که به آن «نابینایی ادراکی» یا «نابینایی تغییر» میگویند (آزمایش «گوریل نامرئی» را در یوتیوب تماشا کنید، که در آن نمونهای شگفتانگیز از این پدیده نشان داده شده است). این پدیده نقص یا توهم بصری نیست. مغز ما بهگونهای تکامل یافته که هر چیزِ خارج از تمرکز لحظهای خود را نبیند، حتی وقتی جلوی چشم باشد.
برخی آسیبهای مغزی باعث میشوند بیمار در وضعیت دائمی نابینایی ادراکی قرار بگیرد. این وضعیت نوعی ادارکپریشی یا اگنوزیا (از واژهای یونانی به معنای «ندانستن») است. این وضعیت را در عصبشناسی، به بیان سادهتر، نگاهکردن و ندیدن مینامند. به نظر میرسد بخش فزایندهای از جمعیت در جریان زندگی به صفحههای نمایش خود خیره شدهاند و نمیبینند در پیرامونشان چه میگذرد.
توجه ما مانند نورافکنی با نور شدید است و به همین دلیل هرگز نمیتوانیم بفهمیم چه چیزهایی را نمیبینیم. هر چیزی که خارج از دایرهٔ توجه ما باشد طبیعتاً در نقطهٔ کور ذهن ماست. دانشجویان کارشناسی که بیتوجه به من تنه زدند پیشاپیش عادتی را در خود پرورش داده بودند که قدرت یادگیری، اندیشیدن و بهخاطرسپردن آنها را کاملاً کاهش داده بود. بدتر اینکه تمرکز آنها بر صفحهٔ نمایش باعث میشد از نقصی که خودشان را به آن مبتلا کرده بودند غافل شوند.
افسانهای قدیمی میگوید ما فقط از ۱۰ درصد مغزمان استفاده میکنیم. گویا ۹۰ درصد دیگر آن بیکار مانده و نقش ظرفیت ذخیره را بازی میکند. اگر این فرضیه درست بود و ما ظرفیت فکری دستنخورده داشتیم، شخصیت فیلمهایی مانند «جانی نومانیک»، «لوسی» و «نامحدود»2 شخصیتهای مستند بودند، نه شخصیتهای فیلمهای هیجانانگیز و علمیتخیلی.
بااینحال، دوسوم مردم آمریکا و بیش از یکچهارم معلمان علوم این کشور (بله، معلمان علوم!) بهاشتباه افسانهٔ ۱۰ درصد را باور دارند، و شاید همین باور زیربنای این فرضیه باشد که فرد میتواند چندوظیفهای باشد و میتوان صرفاً با نیروی اراده عوامل حواسپرتی را کنار زد. بدتر اینکه بسیاری از معلمان علوم آمریکا باور دارند غنیکردن محیط پیرامون کودک -با ویدئوهای انیشتین کوچولو یا چسباندن آیپد به گهواره، صندلی کودک در ماشین و توالتهای بچگانه- باعث افزایش هوش آنها میشود، با اینکه شواهد چندانی وجود ندارد که نشان دهند این کار ممکن است.
بر عکس، شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهند استفاده از فناوری رشد طبیعی کودک را به تأخیر میاندازد و کودک، نسبت به زمانی که بهطور طبیعی با افراد دیگر تعامل رودررو داشته باشد، دیرتر رشد میکند.
درست است که بزرگشدن در انزوا و دور از ارتباطات انسانی رشد مغز را بهشدت کند میکند، اما نتیجهٔ منطقیاش این نیست که اضافهکردن فناوری به محیط طبیعی کودک باعث افزایش رشد شناختی او میشود. تحریک بیشازحد نیز بهاندازهٔ تحریک ناکافی مضر است. علاوهبراین، تحریک بهخودیخود مهم نیست، بلکه بستر اجتماعی تحریک مهم است.
شبکههای عصبی ما خودشان را با زندگی در فضاهای اجتماعی و محرکها و تجربههای آن سازگار میکنند. بااینحال، مصرف انرژی از همهٔ عوامل دیگر مهمتر است. وقتی بفهمیم مغز چگونه انرژی مصرف میکند، این حرف که بخشی از مغز ما بلااستفاده مانده است اعتبار خود را از دست میدهد. مغز کلیدی مخفی ندارد تا آن را روشن کرده و خوراک بیشتری برای چندوظیفگی یا افکار نبوغآمیز فراهم کنیم. برای درک علت این امر کافی است به اندازهٔ مغز توجه کنیم و دریابیم که مغز تنها برای زندهماندن مصرف انرژی خود را افزایش میدهد.
مغز انسان طی ۲.۵ میلیون سال گذشته نسبت به بدنش بسیار بیشتر رشد کرده است. سیستم عصبی مرکزی ما ۹ برابر بزرگتر از چیزی است که در پستانداران هموزن ما انتظار میرود. قشر مغز ۸۰ درصد حجم آن را تشکیل میدهد، و مصرف بسیار زیاد انرژی در قشر مغز باعث پیدایش غذاهای پرکالریتر و اختراع آشپزی شد. پختوپز باعث میشود کالری غذا سادهتر جذب بدن شود، و بتوانیم پروتئین گوشت و کربوهیدراتهایی را که در حالت خام هضمشدنی نیستند هضم کنیم.
مغز موش یا سگ ۵ درصد و مغز میمون ۱۰ درصد کل انرژی موردنیاز حیوان در طول روز را مصرف میکند. مغز انسان بالغ تنها ۲ درصد تودهٔ بدنی او را شکل میدهد، اما ۲۰ درصد کالریهای دریافتی را مصرف میکند. همچنین مغز کودک ۵۰ درصد و مغز نوزاد ۶۰ درصد کالریهای دریافتی بدنش را مصرف میکند.
با توجه به ابعاد نسبی انسان، این اعداد بیشتر از چیزی هستند که انتظار میرود، زیرا در همهٔ مهرهداران اندازهٔ مغز متناسب با اندازهٔ بدن رشد میکند. برای زندهماندن مغزهای بزرگ کالری زیادی نیاز است، بماند که مغز برای کارکردن به کالری بیشتری هم نیاز دارد. این اختلاف بدان معناست که، صرفنظر از اینکه اندازهٔ مغز چقدر باشد، تقاضا برای انرژی همیشه عاملی محدودکننده است.
همچنین، تولید جرقههای الکتریکی در سلول به انرژی فراوانی نیاز دارد. تحقیقات روی بیمارانی که در بیهوشی عمومی قرار دارند این مسئله را نشان میدهد. وقتی فرد هوشیاری خود را از دست میدهد، فعالیت مغز او کمکم کاهش مییابد تا به «وضعیت همتوانی» برسد، یعنی وضعیتی که در آن نصف کالریهای سوزاندهشده صرف ادارهٔ خود مغز میشوند و بدن یونهای سدیم و پتاسیم را به غشای سلولی میفرستد تا بار الکتریکی وضعیت استراحت را حفظ کند و ساختار فیزیکی مغز را دستنخورده نگه دارد. این کار بیوقفه معنایش این است که مغز مصرفکنندهٔ بزرگ انرژی است.
حتی اگر فقط درصد کمی از نورونهای یک ناحیهٔ مغز بهطور همزمان فعالیت کنند، انرژی موردنیاز برای تولید جرقه در تمام مغز همچنان بسیار زیاد است. اینجاست که کارایی طبیعی حاصل از تکامل اهمیت پیدا میکند. در هر زمان، تنها بخش کوچکی از سلولها پیام مخابره میکنند -به این کار «کدگذاری پراکنده» میگویند- و درنتیجه انرژی کمتری مصرف میشود، اما اغلب پیامها مخابره میشوند، زیرا تعداد پیامهای اندک از هزاران مسیر ممکن مخابره میشوند و خود را به همهجای مغز میرسانند.
یکی از ایرادات اصلی کدگذاری پراکنده این است که نگهداری از ۸۶ میلیارد نورون مغز انرژی زیادی نیاز دارد. اگر برخی نورونها اصلاً به کار نیفتند (یعنی اگر سلولها جریانی تولید نکنند که برای انتقال از آکسون نورون و گذر از سیناپس آکسون و رسیدن به نورون بعدی کافی باشد)، در این صورت آن نورونها اضافی هستند و باید در مسیر تکامل مدتها پیش از بین میرفتند. اما این اتفاق نیفتاد.
در فرایند تکامل، و از طریق انتخاب طبیعی، معلوم شد که مغز در هر لحظه چه میزانِ بهینه از سلولهای مغز را میتواند فعال نگه دارد. این میزان به نسبت میان انرژی موردنیاز نورونِ در حال استراحت و انرژی موردنیاز نورون برای فرستادن پیام در آکسون بستگی دارد. معلوم شد برای حفظ حداکثر کارایی در هر لحظه باید بین ۱ تا ۱۶ درصد سلولهای عصبی فعال باشند. ما از ۱۰۰ درصد مغز خود استفاده میکنیم، اما همزمان از همهٔ آن استفاده نمیکنیم.
حفظ این تعادل بخشی از فرایند همایستایی است که شبیه بودجهای است که پول آن همهٔ مولکولهای متابولیک هستند که ۸۶ میلیارد نورون ما را زنده نگه میدارند. بودجه بر اساس پول تعیین میشود و اگر کسری متابولیک داشته باشید، دفتر حسابرسی شما بدهی نشان میدهد. وقتی این اتفاق بیفتد، مغز فرایندهایی را که انرژی زیادی مصرف میکنند قطع میکند و این باعث میشود احساس خستگی یا بیحوصلگی کنید، اشتباهات ناشیانه مرتکب شوید یا افکارتان پریشان شوند. بازدهی حداکثریای که در بالا گفتیم شبیه نوعی تصویر لحظهای از انرژی مصرفشده توسط هر نورون در آن لحظه است. همچنین نیاز به مدیریت منابع به کارآمدترین روش دلیل این است که بیشتر فعالیتهای مغز ناخودآگاه هستند.
حفظ توجه و هوشیاری در هنگام جابهجاشدن نقطهٔ توجه، تمرکزکردن و حفظ تمرکز از انرژیبرترین کارهایی هستند که مغز ما میتواند انجام دهد. این فعالیت قشری مغز که هزینهٔ انرژی زیادی به ما تحمیل میکند باعث میشود توجه ما گزینشی باشد، یعنی در هر لحظه فقط بتوانیم بر یک چیز تمرکز کنیم. به همین دلیل چندوظیفگی کاری ابلهانه و بیشازحد هزینهبر است.
این مطلب را ریچارد سایتوئیک نوشته و در تاریخ ۷ ژانویۀ ۲۰۲۵ با عنوان «How Multitasking Drains Your Brain» در وبسایت امآیتی پرس ریدر منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «مغز نمیتواند چند کار را با هم انجام دهد، حتی اگر به این توهمِ رایج باور داشته باشیم» در سیوپنجمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ بهناز دهکردی منتشر شده است.
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.