پسر تهرانی، مادرش را زیر مشت و لگد گرفت / تو میخواهی مرا مسموم کنی+ نظر کارشناسی
امیررضا، پسر ۲۹ سالهای از خانوادهای سنتی و ساکت، در مسیر فرار از رنجهای درونی و خلأهای عاطفی، گرفتار اعتیاد به شیشه شد؛ اما برخورد صادقانه یک مشاور و شروع دوبارهی درمان، روزنهای از امید را در دل تاریک او گشود.

اسمش امیررضاست. ۲۹ سالشه. پسر دوم یه خانوادهی ساکت و سنتی. از همون بچگی یه چیزی توی نگاهش بود... یه بیقراری دائمی، یه چیزی که انگار ته دلش آتیش گرفته باشه و نخواد خاموش شه.
پدرش راننده تاکسی بود، خسته، جدی، و همیشه با اخم. امیررضا هیچوقت نتونست باهاش حرف بزنه. مادرش مهربون بود ولی بیشتر وقتا سکوت میکرد، انگار صداش بین دادهای پدر گم شده بود.
امیررضا از مدرسه خوشش نمیومد. میگفت: حوصلهمو سر میبره. نمیفهمم اینا به چه دردم میخوره." دیپلم فنی گرفت ولی همون موقع ترک تحصیل کرد. رفت سر کار. یه مدت نصاب دوربین شد. اونجا بود که برای اولینبار با "شیشه" آشنا شد. دوستش گفت: یه خط بزنی، میتونی تا صبح کار کنی، بدون خستگی، تمرکز صد درصد!
اولش فقط تجربه بود. بعد شد عادت. بعدش دیگه امیررضا نبود... یه آدم دیگه جای اون پسر سرزنده نشسته بود. چشمهاش همیشه قرمز، دستهاش همیشه میلرزید. با همه دعوا داشت. توهم زده بود که پدر و مادرش دارن روش شنود میذارن. یه شب، وقتی مادرش داشت براش غذا میکشید، با مشت زد زیر بشقاب و داد زد: تو میخوای منو مسموم کنی!
اون شب کار به اورژانس اجتماعی کشید. بستری شد توی بیمارستان روانپزشکی. ۴۵ روز اونجا بود. با دارو آروم شد، ولی چیزی توی دلش هنوز میلرزید. اون خلأ لعنتی پر نشده بود.
چند ماه بعد دوباره افتاد توی مصرف. دیگه کار نمیکرد. توی خونه فقط میخوابید، یا با موبایلش حرف میزد. خانواده دیگه طاقت نداشتن.
یه روز، وقتی خواهرش دید داره با چاقو توی اتاق راه میره و با خودش حرف میزنه، فوری با کلانتری تماس گرفت. این بار بردنش کلانتری ۱۳۴ شهرک قدس، واحد مشاوره و مددکاری.
اونجا، خانم مشاور با صبر نشست پای حرفاش. آروم گفت: امیررضا، کسی که الان اینجاست، همونی نیست که بود. ولی هنوز میشه پیداش کرد. کمک بخوای، هستیم.
اولش فقط ساکت نگاه کرد. بعد یه قطره اشک از گوشه چشمش اومد پایین. گفت: من فقط میخواستم قوی باشم... نمیخواستم برسم اینجا.
از اون روز، با پیگیری مشاور، روند درمانش دوباره شروع شد. این بار نه فقط با قرص و کلینیک، بلکه با گوش شنوا، گروههای حمایتی، و برنامهی بازتوانی شغلی.
راهش هنوز سخته. ولی دیگه تنها نیست.
علل روانشناختی اعتیاد امیررضا
1. ناتوانی در تنظیم هیجانها
امیررضا از کودکی آدمی بود که نمیتونست احساساتش رو درست ابراز یا مدیریت کنه. وقتی ناراحت یا عصبانی میشد، یا منفجر میشد یا میرفت توی خودش. هیچوقت کسی نبود که بهش یاد بده احساس ترس، خشم یا غم چطور قابل مدیریت هستن. برای همین وقتی شیشه رو تجربه کرد و دید میتونه "احساس قدرت و بیاحساسی" بده، جذبش شد.
2. کمبود عزتنفس و احساس ناکامی
تحقیر مداوم توسط پدرش، و شکست در سیستم آموزشی باعث شده بود احساس بیارزشی درونی داشته باشه. در ظاهر خونسرد و محکم بود، ولی درونش پر از حس بیکفایتی و "به درد نخور بودن" بود. مواد برایش مثل ماسک بود—یه حس کاذب از برتری و توانمندی.
3. جستجوی تعلق و هویت
امیررضا هیچوقت احساس تعلق به خانواده یا جامعه نکرد. نه در مدرسه، نه در خانه، نه در محل کار. وقتی وارد جمع مصرفکنندهها شد، بالاخره حس کرد "جزئی از یه جمع" هست. اون حس تعلق—even اگر مخرب باشه—خیلی جذابه برای کسی که همیشه تنها بوده.
4. تفکر غیرمنطقی و توجیهگر (Cognitive Distortions)
مثلاً باور داشت:
«من فرق دارم، من میتونم مواد مصرف کنم ولی معتاد نشم.»
«همه دروغ میگن. کسی نمیتونه درکم کنه.»
«مصرف باعث میشه ذهنم بازتر بشه.»
این الگوهای فکری اشتباه، زمینهساز پایداری اعتیاد شدن. در CBT (درمان شناختی-رفتاری)، این افکار هدف اصلی برای اصلاح هستن.
5. فرار از رنج روانی (Self-medication)
امیررضا از اضطراب، بیخوابی، و گاهی حملههای پانیک رنج میبرد. اما بهجای مراجعه به روانپزشک، با شیشه خودش رو «درمان» میکرد. شیشه در ابتدا باعث کاهش اضطراب میشه (به خاطر بالا بردن دوپامین)، اما بعد از مدتی خودش عامل اصلی اضطراب و روانپریشی میشه.
6. ناامیدی وجودی و فقدان معنا
امیررضا هیچ هدف یا رویایی نداشت. میگفت: «نمیدونم واسه چی زندگی میکنم. هر روز مثل دیروزه.»
وقتی زندگی معنا نداشته باشه، خیلی راحت آدم سمت لذتهای فوری و مخرب میره. اعتیاد، در واقع یه جور واکنش به پوچی هم هست.
برای ورود به کانال تلگرام فرتاک نیوز کلیک کنید.