حکایتی کوتاه با پندی آموزنده؛ حکیم و بخیل
این حکایت تقابل طمع و حرص یک بخیل با قناعت و تلاشگری یک حکیم را به تصویر میکشد.
 
      بخیلی حکیمی را دید که به محنت بسیار سنگ از معدن نقره می کند، ریزه می ساخت بعد از آن می گداخت و قراضه ای حاصل می کرد و با آن معاش می گذراند.
بخیل گفت: ای حکیم، معیشت از این آسان تر میسر است، این همه محنت چرا می کشی؟
گفت: به این محنت و مشقت زر حاصل کردن بر من هزار بار آسان تر است که از مشت تو یک فلس بیرون آوردن.
 
						 
                                                     
                                     
			
			 
                     
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                                     
                                                         
                                                         
                                                         
                                                        