//
کد خبر: 54444

گفت‌وگوی منتشر نشده‌ با زنده‌یاد «نادر گلچین»

علی عظیمی‌نژادان: شاید بتوان گفت که نادر گلچین به همراه غلامحسین بنان و عبدالوهاب شهیدی در زمره خوانندگانی بودند که نوای آوازشان بیش از بقیه خوانندگان ایرانی با فضای روشنفکری و فرهنگی هنری دوران مدرن همخوانی داشت. او گرچه صدای آنچنان وسیع و پرقدرتی نداشت اما از لطافت زیادی برخوردار بود.

نادر گلچین به جای استفاده از تحریرهای متنوع و مداوم در کارهای آوازی‌اش بیشتر از ویبره و غلت‌ها استفاده می‌کرد و بیش از تکنیک‌های‌پیچیده آوازی بر ارایه درست و واضح از شعر متمرکز بود. اما به هرحال شیوه بیانی و نحوه خوانش وی خاص خودش بود؛ شیوه‌ای سهل و ممتنع با تمرکز بر نوآوری. اهالی فرهنگ و هنر و عموم جامعه ایران هنوز خاطرات خوشی از بسیاری از آثار وی دارند کارهایی چون کوچه باغ (ساخته حسن یوسف زمانی)، من دیگه بچه نمی‌شم (ساخته عماد رام)، نوای کاروان (ساخته عباس خوشدل)، بوی بهار (ساخته عماد رام)، گریز (با شعری از ابتهاج و آهنگی از فریدون شهبازیان) و قصه شهرعشق (ساخته هادی آزرم و با تنظیم اسماعیل واثقی).

 

شما در سال ١٣١۵ در رشت به دنیا آمدید برای نخستین‌بار علاقه‌مندی شما به هنر آوازخوانی از چه زمانی آغاز شد و نخستین خوانندگانی که مورد توجه شما قرار گرفتند، چه کسانی بودند؟

 

من از حدود ١٢ سالگی به هنرآواز، علاقه خاصی پیدا کردم. در آن زمان، تازه چند سالی بود که رادیو تاسیس شده بود و من درهمان عوالم کودکی، به صورت طبیعی، شنونده رادیو بودم و به خصوص به نوای خوانندگان مطرح آن دوران مانند: تاج، ادیب‌خوانساری، دردشتی، ملوک ضرابی، قمر و بسیاری دیگر به دقت گوش می‌دادم اما بیش از همه تحت تاثیر ٢ خواننده مرد آن زمان بودم؛ یکی شادروان استاد بنان و دیگری مرحوم منوچهر همایون‌پور که حرکات خاصی در صدا و تحریرهایش وجود داشت که برایم جذابیت داشت و کارِعمل‌هایی هم که می‌خواند، مطابق میل و ذایقه‌ام بود. حتما اطلاع دارید که در آن زمان برنامه‌های رادیو به صورت زنده اجرا می‌شدند و مسلما دارای عیب و نقص‌هایی نیز بودند. به عنوان مثال برخی خوانندگان مطرح آن زمان، افرادی عامی بودند که آنچنان سوادی نداشتند و در نتیجه به لحاظ فهم شعری، ضعیف بودند به همین دلیل عده‌ای از استادان مسلم آن زمان مانند مرحوم صبا، مرتضی محجوبی، موسی و جواد معروفی با آنها تمرین می‌کردند. به هر حال استعداد خوانندگی من از سن ١٢ سالگی شکوفا شد و از آن زمان من به دقت به برنامه‌های رادیو گوش می‌دادم و مدتی بعد که فهم و دانایی من در این زمینه بیشتر شد، علاوه بر گوش دادن به برنامه‌های موسیقی رادیو از صفحات گرامافون نیز استفاده می‌کردم. البته ما در آن زمان در خانه‌مان گرامافون نداشتیم و اصولا این دستگاه، یک وسیله مخصوص اشراف محسوب می‌شد. اما من در بسیاری از مواقع به خانه برخی دوستانم می‌رفتم و به صفحات ۴۵ دور و٣٢ دور آن زمان با صدای خوانندگان مختلف گوش می‌دادم و حتی بعضی اوقات از آنها دستگاه‌های گرامافون‌شان را قرض می‌کردم تا با دقت بیشتری به آن صفحات گوش دهم.

 

شما در زمره خوانندگانی بودید که بر خلاف رویه بیشتر خوانندگان خطه گیلان (مانند آقای عاشورپور، پوررضا و مسعودی) کمتر به خواندن آوازها و قطعات محلی گیلانی تمایل نشان دادید. علت این قضیه چه بود؟

 

ببینید آن زمانی که من تازه فعالیتم را در زمینه آوازخوانی شروع کرده بودم، در میان خوانندگان خطه گیلان آقای عاشورپور بسیار مطرح بودند و ایشان درحرفه خود فردی متبحر محسوب می‌شدند و از کارهای خود صفحاتی هم پر کرده بودند. بنابراین هنگامی که ملاحظه کردم که ایشان در سبک هنری ویژه خود، چنین آثار ارزشمندی را اجرا کرده‌اند، دیگر لازم نبود که افرادی چون من بیایند و از شیوه آوازخوانی او پیروی و تقلید کنند. البته آقای عاشورپور در درجه اول دارای تحصیلاتی در زمینه آریاخوانی و آوازهای اپرایی بود و در کنسرواتوار مسکو نیز دوره‌هایی گذرانده بود و می‌شود گفت که وی گرچه اشعار گیلکی می‌خواند، اما نحوه و فرم اجرایی‌اش گیلکی نبود. در عین حال یکی از مسائلی که از همان زمان به آن توجه داشتم، این بود که بیشتر ملودی‌ها و قطعاتی که به نام ملودی‌های گیلکی ساخته می‌شدند، در اصل متعلق به گیلان نبودند بلکه فقط ترانه‌های آنها به گویش گیلکی سروده می‌شدند. به‌عنوان مثال ملودی معروفی که روی آن ترانه: «ساز و نقاره جمعه بازار» سروده شد در اصل اسپانیایی و متعلق به دوران جنگ جهانی دوم بود که ترانه آن را نیز مرحوم جهانگیر سرتیپ‌پور سرود. در ضمن سرتیپ‌پور مدتی هم شهردار رشت شد. به هر حال من در آن زمان نسبت به اجرای قطعات موسوم به گیلکی تمایل زیادی نداشتم و همین امر باعث شده بود که مسوولان وقت رادیو کمی از من دلگیر شوند. آنها به من می‌گفتند که تو نسبت به شهر وخطه خودت خیلی بی‌اعتنا هستی. مثلا من قطعه‌ای خواندم به نام «کنار رودخانه» که اصل ملودی آن متعلق به آذربایجان شوروی بود و با آنکه ترانه‌اش گیلکی بود، آن را به صورتی اجرا می‌کردم که به فرم ترکی آن آهنگ، ضربه‌ای وارد نشود.

 

زمانی که در رشت اقامت داشتید، بیشتر در کجا آوازهای‌تان را تمرین می‌کردید؟

بیشتر در باغ محتشم رشت (پارک شهر فعلی) تمرین می‌کردم. این پارک واقعا یکی از زیباترین پارک‌های جهان است که خیلی به آن علاقه دارم. در آن زمان من با یکی دیگر از خوانندگان جوان آن روزگار، در دو سوی مختلف این پارک تمرین می‌کردیم؛ مثلا من گوشه‌ای در دستگاه همایون می‌خواندم و او با گوشه‌ای دیگر در این دستگاه، جواب مرا می‌داد؛ به عنوان مثال اگر من در گوشه چکاوک آوازی می‌خواندم، او با گوشه بیداد به من جواب می‌داد.

 

ظاهرا نخستین بازی شما در نمایشی به نام «بارگاه هارون‌الرشید» بود. در این نمایش چه نقشی را برعهده داشتید؟

 

بله، البته نام دیگر این نمایش، «خواب‌های طلایی پینه‌دوز» بود و داستان کلی‌اش روایت پینه‌دوزی است که خواب می‌بیند به دربار هارون‌الرشید راه پیدا کرده است. من در این نمایش نقش ابراهیم موصلی را داشتم. در قسمتی از این نمایش هارون‌الرشید به من (موصلی) می‌گوید: «ابراهیم می‌خواهیم آواز عجمی‌ات را که خوشایند برمکی است، بشنویم و من هم با گفتن یک سمعا و طاعتا آوازی را در دستگاه همایون اجرا می‌کردم با این شعر: «اگر تو چنگ بگیری و نغمه برآری به رقص زهره سوی بزم ما، فرود آری/ ز کار کشور و آینده جهان کم گو شراب ده که عجب آتشی است هوشیاری» و… که پس از آن دوباره تعظیمی می‌کردم و می‌نشستم. به هرحال همچنان‌که اشاره کردید، بازی من در این نقش که در واقع یک اپرت آوازی بود، سرآغاز ورود من به عرصه تئاتر محسوب می‌شد. پس از آن شاید در حدود ٢٠ نمایش، بازی کردم. تئاترها در شهرستان‌ها بیش از ١٠ شب بر صحنه نبودند و از میان کارهایی که بازی کرده‌ام، می‌توانم به کارهایی چون «خسیس» مولیر، «در راه شیطان»، آثاری از چخوف و کارهای دیگری که متاسفانه به خاطرم نمانده‌اند، اشاره کنم. برخی نمایش‌ها نیز برگرفته از نمایشنامه‌های برخی از هنرمندان خطه گیلان مانند آقای نوزاد بود. در مناسبت‌های مذهبی ویژه هم مانند شب‌های ماه رمضان و شهادت حضرت علی(ع)، نمایش‌های مذهبی چون ضربت خوردن امام علی(ع) را نمایش می‌دادند.

 

آثار بسیاری از آهنگسازان ایرانی را اعم از عماد رام، حسن یوسف زمانی، عباس خوشدل، محمد حیدری، علی اکبرپور، هادی آرزم و دیگران اجرا کرده‌اید. به لحاظ سلیقه شخصی به آثار کدام یک از آنها بیشتر علاقه دارید؟

 

ببینید! من اگر در این مملکت کاره‌ای بودم و دستم برای خیلی از کارها گشوده بود، حتما دستور می‌دادم که در تمامی سرسرای اماکن هنری، تندیسی از شادروان عماد رام ساخته شود. حالا شاید برخی این تعریف مرا غلوآمیز تلقی کنند ولی من معتقدم که به قدری این فرد در کار خودش متبحر بود و با ذوق و شوق عمل می‌کرد که قابل وصف نبود. او زمانی با یک فلوت کوچک از ساری به تهران می‌آید و در مدت بسیار کوتاهی با نت و اندکی هارمونی آشنا می‌شود که باعث تعجب همگان از جمله استادش شادروان خادم میثاق می‌شود. قوه خلاقه او را در بیشتر ساخته‌هایش از جمله همین ترانه «بوی بهار» می‌توانید ملاحظه کنید و شاید ندانید که عماد رام این قطعه را در فاصله کوتاهی که میان میدان بهارستان تا محل تلویزیون ثابت پاسال می‌پیمود آهنگسازی کرد. اجرای نخست این قطعه تنها به همراه فلوت خود عماد رام و تیمپانی احمد اعرابی ضبط شد و پس از آن به صورت ارکستری تنظیم شد.

 

از میان نوازندگان مختلفی که با آنها همکاری داشتید، با کدام یک راحت‌تر بودید؟

 

از میان نوازندگان سازهای مضرابی مانند تار می‌توانم به اجراهای خوب و درخشان هوشنگ ظریف و فرهنگ شریف اشاره کنم. از میان نوازندگان ویولن نیز می‌توانم به نوازندگی مرحومان حبیب‌الله بدیعی و پرویز یاحقی اشاره کنم و همچنین باید به منصور نریمان، نوازنده چیره‌دست عود اشاره و در نهایت باید از استادی کامل شادروان فرامرز پایور یاد کرد.

 

در دوران پیش از انقلاب و در دهه ١٣۵٠ یک شرکت صوتی به نام «اوج کاست» را تاسیس کردید که برخی از کارهای خود و دیگر خوانندگان توسط این موسسه منتشر شد. آن کارها دقیقا چه آلبوم‌هایی بودند؟

 

از جمله کارهایی که توسط این شرکت منتشر شد، می‌توان به مرغ سحر (با صدای خودم و تنظیم استاد پایور)، گلبانگ شجریان و مجموعه آثاری از بنان، قوامی، گلپایگانی (مجموعه چهاربرنامه گل‌های تازه)، محمودی خوانساری و خاطره پروانه اشاره کنم. موسسه اوج کاست در سال ١٣۵۴ تاسیس شد و دفتر آن در خیابان ملک بود. در آن زمان من یک آپارتمان سه‌طبقه‌ای درخیابان ملک داشتم که از طبقه اول آن به عنوان دفتر شرکتم و از دو طبقه دیگر به عنوان محل سکونت‌مان استفاده می‌کردیم.

 

ظاهرا در سال ١٣۵۴ از اداره فرهنگ و هنر خارج شدید. این خروج شما به چه علت بود؟

 

خدمت‌تان عرض کنم که من با اختیار خودم از این اداره بیرون نیامدم، بلکه مرا از اداره فرهنگ و هنر اخراج کردند و متاسفانه باید بگویم که بسیاری از هنرمندان آن زمان اداره فرهنگ و هنر در اخراج من مستقیما سهیم بودند. آنها توماری علیه من امضا کردند و به آقای پهلبد دادند و به اصطلاح برای من پاپوش درست کردند. آنها گمان می‌کردند که از طرف حکومت و شخص شاه به من زمین یا زمین‌هایی تعلق گرفته است در صورتی که این امر، واقعیت نداشت و بر یک توهم استوار بود. به هرحال آنها علیه من اقدام کردند و با بدبین کردن ذهن وزیر فرهنگ و هنر وقت، باعث اخراج من از این وزارتخانه شدند. در ضمن آقای حامد روحانی که مدیرکل امور هنری وزارت فرهنگ و هنر بود، به دلایل نامعلومی با من میانه خوبی نداشت و من در طول دوران فعالیتم در این اداره از جانب او بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. آخرین اجرایی که پیش از اخراجم از این اداره داشتم در تالار رودکی بود که با همکاری هنرمندانی چون عماد رام، خاطره پروانه و شجریان با استاد پایور برنامه‌ای داشتیم. در حال حاضر هم تنها درآمد ماهیانه من از طریق بهره‌ای است که سال‌هاست بابت فروش موسسه اوج کاست دریافت می‌کنم و درآمد دیگری ندارم.

 

 

منبع: موسیقی ایرانیان