//
کد خبر: 368368

فیلم سیاه مرد بی شرم با دوربین مخفی از زن صیغه ای

به دلیل ازدواج فامیلی که براساس نظر بزرگ ترها صورت گرفت فرزندم با معلولیت ذهنی به دنیا آمد به طوری که همین ماجرا زندگی ام را از هم پاشید و آینده ام را نابود کرد چرا که …

این ها بخشی از اظهارات زن ۲۶ ساله ای است که برای حفظ پایه های لرزان دومین ازدواج ش به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد مراجعه کرده بود. این زن جوان در حالی که بیان می کرد هیچ گاه در سال های زندگی ام از کنار «خوشبختی» عبور نکرده ام و معنای سعادت را نمی دانم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: ۱۴ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که با پسر عمه ام ازدواج کردم.

آن زمان بزرگ ترها درباره همه چیز توافق کرده بودند و من باید سر سفره عقد می نشستم چرا که ازدواج فامیلی در بین بستگان ما رواج داشت و خانواده ها به دلیل شناختی که از یکدیگر داشتند ازدواج های فامیلی را بهترین گزینه برای سعادت و خوشبختی فرزندانشان می دانستند.

خلاصه در اوایل نوجوانی درس و مدرسه را رها کردم و پا به خانه بخت گذاشتم. «قاسم» مرا دوست داشت و سعی می کرد با همان درآمد کارگری روزمزد زندگی خوبی برایم فراهم کند ولی یک سال بعد زمانی که باردار بودم اوضاع زندگی ما نیز تغییر کرد چرا که یک روز وقتی برای تعیین جنسیت فرزندم به پزشک مراجعه کرده بودم زمزمه هایی از معلولیت پسرم را شنیدم که هنوز سه ماه دیگر به تولدش باقی مانده بود.

این ماجرا نگرانی عجیبی را در زندگی ام به راه انداخت اما هر بار نظرات متفاوتی را می شنیدم تا این که بالاخره پسرم با معلولیت جسمی و ذهنی به دنیا آمد. حالا دیگر از هر سو سرزنش می شدم و اطرافیانم مرا مقصر این ماجرا معرفی می کردند.

قاسم نیز توجهی به من نداشت و به من بی مهری می کرد تا حدی که به ناچار «فرشید» را تحویل بهزیستی دادیم چرا که دیگر توان نگهداری از او را نداشتیم از سوی دیگر پزشکان متخصص معتقد بودند اگر دوباره باردار شوم باز هم احتمال زیادی وجود دارد که فرزندم معلول به دنیا بیاید! در این شرایط بود که قاسم مرا طلاق داد تا برای باقی ماندن نسل خودش با دختر دیگری ازدواج کند.

حالا من در ۱۶ سالگی به زنی مطلقه تبدیل شده بودم و آینده ام را بسیار تاریک و مبهم می دیدم. یک سال بعد از این که از قاسم طلاق گرفتم با پسر مجردی آشنا شدم که مدام به من ابراز علاقه می کرد. فرهاد مدعی بود اگر با هم ازدواج کنیم مرا خوشبخت می کند باز هم به امید خوشبختی به عقد موقت فرهاد درآمدم چرا که خانواده او به شدت مخالف این ازدواج بودند و فرهاد تاکید می کرد در مدت پنج سال (مدت عقد موقت) خانواده اش را راضی می کند.
خلاصه من به امید روزی که به عقد رسمی فرهاد دربیایم همه رفتارهای تلخ و نامتعارف او را نیز تحمل می کردم و دم بر نمی آوردم در این مدت او با وعده و وعیدهای رویایی مرا برای رسیدن به سعادت و خوشبختی امیدوار می کرد حتی لوازم منزلم را نیز تعویض می کرد یا آن ها را به فروش می رساند به امید روزی که برایم بهترین لوازم منزل و آشپزخانه را خریداری کند.

پس از پایان پنج سال فرهاد نتوانست پدر و مادرش را برای ازدواج با من راضی کند به همین دلیل مدت عقد موقت ما دوبار دیگر و هر بار به مدت یک سال تمدید شد اما باز هم من حیران و سرگردان بودم و از فرجام این ماجرا وحشت داشتم تا این که بالاخره از آن چه می ترسیدم به سرم آمد و زندگی ام را به تباهی کشاند چرا که من برای چند روز به منزل پدرم رفته بودم و هرچه با فرهاد تماس می گرفتم پاسخم را نمی داد به همین دلیل سراسیمه به خانه خودم رفتم اما وقتی کلید را در قفل در چرخاندم ناگهان با صحنه تلخی روبه رو شدم.

زن دیگری در کنار فرهاد نشسته بود که خیلی زود فهمیدم اکنون او را به عقد موقت خودش درآورده است، وقتی به فرهاد اعتراض کردم و وعده و وعیدها را به یادش آوردم مرا از خانه بیرون انداخت و تاکید کرد که دیگر حق مراجعه به خانه اش را ندارم ولی او روز بعد مرا به بهانه توافق به منزل کشاند و تصاویر زننده ای از من تهیه کرد تا نتوانم از او شکایت کنم و …

این گزارش حاکی است، بررسی های کارشناسی و قضایی در این پرونده با صدور دستوری از سوی سرهنگ سید رضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد./ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری