//
کدخبر: ۳۵۶۲۷۶ //

داستان های کودکانه | داستان اسب آبی شاد + متن داستان

اسب آبی کوچولو، خیلی شاد و خوشحاله! اون میخواد برقصه و شادی کنه! اون روی زمین خاکی میپره بالا و میپره پایین!

داستان های کودکانه | داستان اسب آبی شاد + متن داستان

درازو، که یه مار با مزه بود، گفت:

داری روی من خاک میریزی! من میخوام بخوابم! برو و یک جای دیگه برقص!

اسب آبی کوچولو رفت و دنبال یه جای دیگه گشت!

اسب آبی کوچولو خیلی شاد و خوشحاله و میخواد برقصه!

برای همین قل خورد و خورد و رفت توی رودخونه!

و با پاهاش آب پاشید و شالاپ شولوپ صدا کرد!

پرپری که یه پرنده‌ی زیبا بود، گفت:

تو داری منو خیس میکنی! من میخوام برا صبحانه شکار کنم! برو یه جای دیگه برقص!

اسب آبی کوچولو رفت و دنبال یه جای دیگه گشت!

اسب آبی کوچولو حسابی شاد و خوشحاله! اون میخواد برقصه!

اون رفت روی زمین و پاهاشو رو زمین میکوبید!

لگد میزد و شادی میکرد!

قهوه‌ای که یه خدنگ خوشگل بود، گفت:

حواست کجاست؟ داشتی منو لگد میکردی! من دارم بچه‌هامو حموم میکنم! برو یه جای دیگه برقص!

اسب آبی کوچولو رفت و دنبال یه جای دیگه گشت!

اسب آبی کوچولو حسابی شاد و خوشحاله! اون میخواد برقصه!

اون غلت زد توی گودال گل و شکم گنده و نرمشو توی گل غلتوند!

الاغ خاکستری که داشت سطل‌های آب رو میبر، گفت:

چرا تو اینقدر میرقصی؟! چرا نمیری و یه کار به درد بخور انجام بدی؟!

اسب آبی کوچولو دلش شکسته شد!

اسب آبی کوچولو ناراحت بود! اون دیگه نمیخواد برقصه!

اون روی یه تیکه سنگ نشست و شروع کرد به گریه کردن!

اشک‌های اسب آبی کوچولو از چشم‌هاش میریختن بیرون و میوفتادن روی زمین!

حشره کوچولو اشک‌های اسب آبی کوچولو رو دید! اون رفت و کنار پاهای اسب آبی و شروع کرد به رقصیدن!

حشره و اسب آبی شروع کردن به رقصیدن! همه‌ی حیوونا اومدن تا اونا رو ببینن!

همه با دیدن اسب آبی و حشره کلی خندیدن و خوشحال شدن!

حالا همه‌ی حیوونا شروع کردن به رقصیدن! همه حسابی شاد و خوشحالن!

منبع: موشیما
آیا این خبر مفید بود؟
کدخبر: ۳۵۶۲۷۶ //
ارسال نظر
 
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان
اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان