گرداب یک لبخند؛ سرنوشت تلخ سارای پرستار در دام دوستی خیابانی
سارا، دانشجوی ۱۹ ساله پرستاری، با رویای ساختن آیندهای روشن، ناخواسته در مسیر تاریک یک دوستی خیابانی با مهران ۲۵ ساله، فارغالتحصیل حسابداری، قدم گذاشت.

سارا، با روحیهای لطیف و قلبی مهربان، در دانشگاه پرستاری مشغول به تحصیل بود. او آرزو داشت با دانش خود، التیامبخش دردها باشد. روزی، در حوالی دانشگاه، با پسری خوشچهره و زبانباز به نام مهران آشنا شد. مهران که خود را فارغالتحصیل حسابداری معرفی میکرد، با رفتاری گرم و صمیمی، توجه سارا را جلب کرد.
ابتدای آشنایی، رنگ و بوی یک دوستی ساده را داشت. گپهای کوتاه، پیشنهادهای کمک درسی و تعریف و تمجیدهای مهران، برای سارای جوان که تجربهی چندانی از روابط اجتماعی نداشت، جذاب به نظر میرسید. او کمکم احساس کرد که کسی را یافته که او را درک میکند.
اما دیری نپایید که نقاب مهربانی مهران کنار رفت. درخواستهای نامعقول، رفتارهای سلطهگرانه و کشاندن سارا به جمعهای ناسالم، چهرهی واقعی او را نمایان ساخت. سارا که ابتدا متوجه تغییرات نشد، رفتهرفته خود را در موقعیتهایی یافت که با ارزشها و آرزوهایش در تضاد بود.
تلاشهای دوستان دلسوز و هشدارهای خانواده برای سارا بیفایده بود. او که تحت تاثیر کلمات فریبنده مهران قرار گرفته بود، گمان میکرد که این رابطه، مسیری به سوی خوشبختی است. غافل از اینکه هر قدمی که برمیدارد، او را بیشتر در گرداب فساد فرو میبرد.
روزها سپری شدند و سارای شاداب و پرانرژی، به دختری پژمرده و افسرده تبدیل شد. رویاهای پرستاریاش کمرنگ و انگیزهاش برای زندگی تحلیل رفته بود. او که روزی میخواست روشنیبخش زندگی دیگران باشد، خود در تاریکی دست و پا میزد.
سرانجام، سارا در مسیری قدم گذاشت که بازگشت از آن به سادگی ممکن نبود. او قربانی یک دوستی خیابانی شد؛ دوستی که با لبخندی فریبنده آغاز شده بود اما او را به کام سیاهی کشاند.
داستان سارا، هشداری است برای تمام جوانانی که در ابتدای راه آشناییهای خیابانی هستند. فریب ظاهر و کلمات شیرین را نخورید و به هشدارهای دلسوزانه اطرافیان توجه کنید. یک انتخاب نادرست میتواند مسیری پر از پشیمانی را پیش روی شما بگشاید.