آنچه در ماه عسل گذشت
رویایی شیرینی که به کابوس تبدیل شد
احسان علیخانی در قاب بیستم ماه عسل، میزبان دو نوجوان فریب خورده بود!
احسان علیخانی در قاب بیستم ماه عسل، میزبان دو نوجوان فریب خورده بود. آن دو با تبلیغات رویایی غریبه ای، دل به دریا زدند و قصد خروج از کشور به شکل غیرقانونی را داشتند. البته همه دلیل و هدف آنها، کار کردن در خارج از کشور و کمک به خانواده بود؛ اما ماجرا جور دیگری رقم خورد.
امیرحسین یکی از این نوجوانان درباره چگونگی این اقدام گفت: یکی از همکلاسیهای من خارجی بود و به همراه دوستم با داماد آنها چند روز مسیر مدرسه به خانه را میرفتیم. داماد دوست من با تحقیقاتی که از محله ما میکند، متوجه نیاز مالی ما میشود و می فهمد من یک سال به خاطر کار ترک تحصیل کرده ام. به من پیشنهاد کرد با او به خارج از کشور بروم تا کمک خرج خانواده باشم.
وی ادامه داد: پیشنهادهای او وسوسه آمیز بود. چنان از مهاجرت و امکانات کشور دیگر می گفت که برای من تبدیل به یک رویای شیرین شده بود. البته من درباره خانواده ام چیزی به او نگفته بودم، اما او شش ماه با من ارتباط برقرار کرد و نقاط ضعف خانواده من را شناخت. تا اینکه به همراه محمد امین تصمیم گرفتیم، با او همراه شویم.
محمد امین نوجوان کم سن تر درباره دلیلش برای این کار گفت: مادر و پدر من کار می کنند و به خاطر فشار کار خیلی دوست داشتم کمک خرج خانواده شوم؛ با اینکه پدر و مادرم هیچ وقت از من پولی نخواستند.
سپس امیرحسین درباره روز خروج از کشور گفت: زمانی که تصمیم خود را گرفتیم، او به ما گفت از مرز که خارج شدیم به خانواده تان اطلاع میدهیم. اما وقتی به مرز رسیدیم سیم کارتها را از ما گرفت. چند تا از همکلاسی هایمان از رفتن ما خبر داشتند اما به هیچ یک از افراد خانواده اطلاع نداده بودیم.
محمد امین ادامه داد: قرار شد یک ظهر جمعه با ماشینی که دنبالمان میآید، از مرز غیرقانونی خارج شویم. با ماشین تا دم مرز رفتیم و از کوهها رد شدیم. سختی مسیر زیاد بود. گروه دیگری هم به ما اضافه شدند، ناگهان اسلحه روی سر ما گذاشتند و گفتند هیچ قراری بین ما نیست. داخل یک کلبه شدیم. ۶۴ ساعت در برف پیاده روی کردیم. کتانیها و تبلتها را از ما گرفتند و گفتند با دمپایی باید این مسیر را طی کنید. کوهها را که رد کردیم با ماشین وارد یک سوله وسط بیابان شدیم. داخل همان اتاق یک خانم نیز حضور داشت و ما را از شرایط بد آنجا آگاه کرد، او هم فریب خورده نامزدش بود. هر وقت از همان کسی که ما را قاچاق کرده بود علت این کار را میپرسیدیم، ما را کتک میزد و با اسلحه تهدیدمان میکرد. ما بعدها متوجه شدیم این مکان، مکان فروش اعضای بدن است.
وحید برادر امیرحسین درباره چگونگی اطلاع از این اتفاق گفت: آن شب پدر محمدامین متوجه غیبت پسرش و خاموش بودن سیمکارت او میشود. برادر کوچک محمدامین پدر را در جریان این قاچاق میگذارد و پدر محمدامین به منزل ما میآید. طی پیگیریهایی که کردیم متوجه شدیم بچههای مدرسه را گروهی از کشور خارج کرده اند. قفل گوشی امیرحسین را در منزل باز کردیم و از پیامکها متوجه شدیم قصد خروج از کشور را داشته اند. به پلیس اطلاع دادیم و با فرد خارجی تماس گرفتیم. او از ما ۵۰ هزار یورو بابت پس دادن بچهها خواست و گفت آنها خارج از کشور هستند. درحالی که ما طی ردیابیهایی که کرده بودیم (از سیم کارت محمدامین)، متوجه شدیم در یکی از شهرهای مرزی هستند، اما بعدها سیم کارت دیگر خاموش شده بود.
وی ادامه داد: پس از چند روز عکس و ویدئوی امیرحسین و محمدامین را برای ما فرستادند. ویدئوها و تصاویر از شکنجه امیرحسین و محمدامین بود. به خاطر دلخراش بودن تصاویر، فقط من و پدر محمد امین آنها را می دیدیم و به بقیه خانواده نشان ندادیم. مادرم در آن روزها حال خوبی نداشت.
در بخش دیگری از برنامه پدر و مادر امیرحسین و پدر محمدامین در برنامه حضور پیدا کردند.
پدر محمدامین گفت: ما هر لحظه فکر میکردیم دیگر راه برگشتی برای بچهها نیست؛ چون مدام تهدیدات جدید میشنیدیم و درصدد تامین پول بودیم.
مادر امیرحسین هم درباره لحظات تلخ آن روزها گفت: از برگشتن امیرحسین قطع امید کرده بودم و باور نمی کردم امیرحسین برگردد. من در جریان هیچ یک از فیلمها و عکسهای ارسالی نبودم و به شدت حالم بد بود. همیشه میگفتم امیرحسین فدای ما شد و برای کمک به ما خودش را فدا کرد.
سپس، امیرحسین و محمدامین درباره حال و هوای آن روزها گفتند: دو ماه رنگ آفتاب به چشم نمیدیدیم و شبها کار میکردیم، هیزم و خار جمع می کردیم. از گوشه و کنار میفهمیدیم که قاچاقچیان چه هدفی دارند. دو روز قبل از خروج از آنجا به ما گفتند اینجا پایان زندگی شماست. دو روز بعد با ماشین ما را به پایتخت کشوری بردند. به شهری رسیدیم و قرار شد ما را به شهر دیگری ببرند. آنجا پلیس ما را دستگیر کرد و رابط خارجی که ما را قاچاق کرده بود، با رشوه به پلیس ما را به شهر دیگری انتقال داد.
امیر حسین درباره چگونگی آزادی و برگشت به ایران توضیح داد: فردای آن روز ارتش آن کشور ما را دستگیر کرد. ما اسم واقعی خود را نگفتیم و چند روز ما را در کمپ نگه داشتند. چند روز بعد ما رها کردند و از ترمینال قصد جا به جا شدن به شهر دیگری را کردیم. در ترمینال با دوستان آن فرد خارجی که داماد دوستمان بود ما را در یک سوییت نگه داشتند. فرد خارجی در طول مسیر ما دو نفر را کتک میزد و دوستان او از این کتکها شک کردند و متوجه ربوده شدن ما شدند. به همین دلیل قول کمک به ما را دادند. ما را داخل سوئیتی بردند و آن فرد خارجی را کتک زدند و به درخواست خودمان قرار شد ما را به ایران برگردانند.
این دو نوجوان از حال و هوای اولین تماس خود با خانواده گفتند: بعد از دو ماه اولین تماس را از سفارت ایران با خانواده گرفتیم. حال خانوادههای ما خیلی بد بود. اینترپل برای ما بلیت تهیه کرد و از طریق سفارت به ایران برگشتیم.
خانواده محمد امین و امیرحسین از اولین دیدار بعد از دوماه گفتند؛ اینکه تا زمانی که بچه ها را در فرودگاه ندیدند، باور نمی کردند آنها زنده باشند.
اما، شهاب مهمان دیگر ماه عسل بود و به خواست خودش تصویری از او پخش نشد. او هم قربانی تبلیغات دروغ شده بود.
شهاب تحصیل کرده رشته حقوق که قصد خروج از کشور را داشت، گفت: پذیرش یکی از بهترین دانشگاه های کشوری معروف را گرفتم. به سفارت کشوری در سطح پایینتر مراجعه کردم و با خانمی آشنا شدم که کارش شکار کردن سوژه بود. آن خانم من را با تیمی آشنا کرد تا اقامت کشوری را برایم بگیرند که در ایران سفارت ندارد و بعد از آشنایی به راحتی برایم بلیت گرفتند و به کشور همسایه من را جابه جا کردند.
وی ادامه داد: بعد از اینکه در فرودگاه به استقبال من آمدند، متوجه شدم این گروه گروگانگیر بودند و من مدارک جعلی را برای حضور در آن کشور امضا کردم. خودم و خانواده ام را تهدید کردند و گفتند کوچکترین حرکتی بکنی تو و خانواده ات را خواهیم کشت. از من پول میخواستند و من را برای قاچاق اعضای بدن فروخته بودند. خانواده ام به پلیس اطلاع نداده بودند. چند بار پول برای آنها ارسال کردند. حتی من شاهد بودم در آن روزها در حضور من یک دختر تحصیل کرده و هموطنم را ۲۰ هزار دلار فروختند؛ چرا که خانواده اش آن پول را فراهم نکرده بودند.
شهاب درباره چگونگی فرار خود از دست قاچاقچیان توضیح داد: آنها قصد انتقال من به کشور دیگری را داشتند. من همان زمان تصمیم به فرار گرفتم و حس میکردم من را با اسلحه میکشند. در یک لحظه که گروگانگیرها دنبال کارهای جابه جایی من بودند و از محل استقرار من خارج شدندظ فرار کردم و با تاکسی خودم را به سفارت رساندم. نهایتا من را طی یک فرآیند اطلاعاتی امنیتی به ایران انتقال دادند. بعد از آن خودم از نیروی انتظامی مسئله ام را پیگیری میکردم. باید از ناجا تشکر کنم تاکنون چند نفر را برای پرونده من دستگیر کردند.
در پایان شهاب درباره اشتباه خود گفت: اشتباهی که من مرتکب شدم، این بود که اگر کشوری فرش قرمز پهن کرده ولی سفارتی در ایران ندارد، نباید به آن کشور مهاجرت کرد؛ چون در این صورت به دام قاچاقچی ها می افتیم. کسی که به من و امثال من که تحصی لکرده هستیم، پیشنهاد میدهد تا با این هزینه کم به راحتی مهاجرت کنیم، حتما قاچاقچی است. من مرگ را با چشمان خود دیدم.