//
کد خبر: 73527

قصه زندگی ام را از اول شروع میکنم.زنم 7 سال از من بزرگتر بود تا اینکه..!

زندگی آشفته من آن قدر پر فراز و نشیب است که هرکدام از اتفاقات تلخ آن مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. نمی دانم باید ماجرا را از خودکشی پسرم آغاز کنم یا از این که به خاطر اختلافات خانوادگی چندین بار همسرم را طلاق دادم و یا از آن بگویم که در سن 15 سالگی تازه فهمیدم که من هم مادر دارم! شاید هم می خواهید بدانید چگونه دستم به خون همسرم آلوده شد؟ . . .

مرد 45 ساله که مهر قتل در پرونده قضایی اش خودنمایی می کرد پس از آن که به سوالات تخصصی قاضی سید جواد حسینی پاسخ داد، و قتل همسرش را به گردن گرفت، گفت: 2 ساله بودم که پدرم را از دست دادم یک سال بعد هم مادرم ازدواج کرد و دست خواهر بزرگ ترم را گرفت و به مکان نامعلومی رفت. پسرعمه پدرم که فرزندی نداشت مرا نزد خودش برد و به عنوان پسر خودش پذیرفت. تا سن 15 سالگی در شهرستان  زندگی می کردم و نمی دانستم مردی که مرا بزرگ می کند، پدر واقعی من نیست. در همین روزها بود که پس از گذشت سال ها، مادرم به شهرمان آمد و پسر عمه پدرم حقیقت ماجرا را برایم فاش کرد. وقتی فهمیدم آن زن غریبه مادر واقعی من است حال خودم را نفهمیدم چند روز بعد وقتی مادرم به چناران و نزد همسرش بازگشت ، دوست داشتم نزد مادرم بروم. اصرارهای پدری که مرا بزرگ کرده بود فایده ای نداشت. این گونه بود که حدود 4 سال کنار مادرم زندگی کردم و در کارگاه آهنگری شوهر مادرم مشغول کار شدم ولی او حقوقی به من نمی داد به همین خاطر هم آن جا را رها کردم و نزد خواهر بزرگم رفتم. تا این که 5 ماه بعد وقتی به شغل بنایی مشغول بودم در یکی از جشن های خانوادگی دختری را برای ازدواج به من معرفی کردند که 7 سال از من بزرگ تر بود. او از طبقه ما نبود. تک فرزندی بود که همه نوع امکانات در دسترس اش قرار داشت. متاسفانه اختلافات ما 8 ماه پس از ازدواج این گونه آغاز شد که همسرم خیلی زودباور بود.در حالی که صاحب 5 فرزند شده بودیم اختلافات ما پایانی نداشت و در این مدت چند بار از یکدیگر جدا شدیم. حتی حدود 7 سال قبل با زن دیگری ازدواج کردم ولی باز هم با وساطت فرزندان و بزرگ ترها او را طلاق دادم و به همسرم رجوع کردم. اختلافات ما به حدی بود که در زندگی پسرم نیز تاثیر گذاشته بود به طوری که حدود 3.5 سال قبل پسر 24 ساله ام که به تازگی ازدواج کرده بود خودکشی کرد و از دنیا رفت. وقتی هم بازنشسته شدم باز هم اختلافات ما فروکش نکرد چرا که او دوست داشت به شهر دیگری نقل مکان کنیم به همین خاطر همواره مرا سرزنش می کرد. دیگر از توهین های او به تنگ آمده بودم که ناگهان در شدت عصبانیت او را با چندین ضربه چاقو به قتل رساندم و این گونه زندگی ام را به تباهی کشاندم. حالا هم خیلی پشیمانم اما . . .

 

منبع: رکنا