//
کد خبر: 69470

سناریوی مرگبار دختر فراری برای صاحبخانه

پسرجوان زمانی که از ماجرای مزاحمت‌های صاحب‌خانه دختر مورد علاقه‌اش با خبر شد، نقشه قتل او را اجرا کرد.

آنها جسد را به محلی خلوت برده و آن را آتش زدند؛ اما در تحقیقات پلیسی راز این جنایت برملا شد و پسر جوان و دختر مورد علاقه‌اش بازداشت شدند.

 

چندی پیش مردی میانسال به اداره پلیس رفت و از ناپدید شدن پسرش خبر داد. او در تحقیقات گفت: چند سال قبل به همراه خانواده‌ام از افغانستان به ایران آمدیم و در اینجا مشغول به‌کار شدیم. پسرم خانه‌ای در اطراف تهران اجاره کرد و جدا از ما زندگی می‌کرد. این را هم بگویم که مدتی است با دختری افغان که قاچاقی از افغانستان به ایران آمده است زندگی می‌کند. دیروز با پسرم تماس گرفتم و پاسخ نداد. زمانی که از تماس با حفیظ مایوس شدم به خانه‌اش رفتم اما از او خبری نبود. دخترجوان که نرگس نام داشت گفت حفیظ روز گذشته از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است. چون تلفن همراهش را هم پاسخ نمی‌داد نگران شدم و به پلیس خبر دادم. به‌دنبال شکایت مرد میانسال تحقیقات برای مشخص شدن راز ناپدید شدن حفیظ از سوی کارآگاهان مبارزه با جرایم جنایی آغاز شد.

 

جسدی در بیابان

 

در حالی که تحقیقات برای یافتن مرد افغان ادامه داشت، زنی میانسال با پلیس تماس گرفت و از جسدی سوخته در بیابان‌های اطراف تهران خبر داد.

 

به‌دنبال این تماس، ماموران پلیس راهی محل شده و با جسد سوخته مردی جوان مواجه شدند.

 

راز ناپدید شدن مرد جوان

 

در بررسی‌های اولیه به‌نظر می‌رسید جسد متعلق به مردی افغان است که پس از قتل به آن محل منتقل و به آتش کشیده شده است. از آنجا که هویت جسد نامعلوم بود، کارآگاهان سراغ پرونده افرادی رفتند که در چند روز گذشته ناپدید شده و مشخصات آنها با مشخصات جسد سوخته شباهت داشت. در میان پرونده‌های فقدانی، آنها با پرونده حفیظ مواجه شدند.

 

باتوجه به این‌که مشخصات حفیظ با جسد پیدا شده شباهت زیادی داشت، از خانواده او خواسته شد برای شناسایی جسد به پزشکی قانونی بروند. با حضور خانواده مرد جوان و شناسایی هویت جسد، راز ناپدیدشدن مرد افغان برملا شد.

 

ردپای یک زن

 

با مشخص شدن سرنوشت شوم مرد افغان، تحقیقات برای شناسایی عامل یا عاملان جنایت ادامه یافت. در ادامه تحقیقات کارآگاهان سراغ دختر افغان رفتند.

 

اظهارات متناقض دختر جوان باعث شد کارآگاهان جنایی به او مشکوک شوند. این در حالی بود که او آخرین شخصی بود که مقتول را زنده دیده بود و بی‌شک از سرنوشت نامعلوم او خبر داشت.

 

اعتراف به قتل

 

به این ترتیب دختر جوان بازداشت شد و تحقیقات از او صورت گرفت. نرگس ابتدا منکر ماجرا بود اما زمانی که با مدارک و شواهد پلیسی مواجه شد به‌ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: پدر و مادرم فوت کرده‌اند و من هم که در کشورم تنها بودم تصمیم گرفتم به ایران بیایم. با خودم گفتم با این‌کار هم زندگی در کشوری دیگر را تجربه می‌کنم و هم می‌توانم برای خودم کاری دست و پا کنم. در افغانستان برای دختر تنهایی مثل من کاری نبود و من باید کاری پیدا می‌کردم تا از پس هزینه زندگی‌ام بربیایم.

 

او ادامه داد: چهار ماه قبل با مردی جوان آشنا شدم که قاچاق بر بود. از او خواستم مرا به ایران بیاورد. او هم قبول کرد و ما پنهانی و قاچاقی از مرزهای شرقی کشور وارد ایران شدیم. وقتی به تهران رسیدم جایی برای ماندن نداشتم و مانده بودم شب را کجا بمانم، اما این مشکل را هم مرد قاچاق بر حل کرد و مرا به حفیظ معرفی کرد. مردی 45 ساله که وضع مالی خوبی داشت و برای خود خانه‌ای اجاره کرده بود.

 

آشنایی در فضای مجازی

 

نرگس ادامه داد: دو ماهی از بودنم در خانه حفیظ می‌گذشت که در یک گروه تلگرامی افغان‌ها، با مراد آشنا شدم. مراد پسری جوان بود که از نظر سنی حداقل 20 سالی از حفیظ کوچک‌تر بود. او به من ابراز علاقه کرد و من هم که در این شهر تنها بودم و از طرفی دوست نداشتم با مردی باشم که هم سن و سال پدرم است، رابطه پنهانی‌ام را با مراد برقرار کردم. حفیظ از این ماجرا چیزی نمی‌دانست و می‌دانستم که اگر به موضوع پی ببرد بی‌شک یا مرا از خانه‌اش بیرون می‌کند یا دیگر اجازه نمی‌دهد با مراد ارتباط داشته باشم. بعد از مدتی مراد متوجه مزاحمت‌های حفیظ شد، بعد از این موضوع بود که مراد پیشنهاد قتل او را مطرح کرد. ابتدا مخالفت کردم اما اصرارهای مراد باعث شد با او همراه شوم. مراد می‌گفت نمی‌تواند مزاحمت‌های حفیظ را تحمل کند.

 

او ادامه داد: طبق نقشه‌ای که با مراد کشیده بودیم، در خانه را باز گذاشتم و مراد پنهانی وارد خانه حفیظ شد. بعد از آن که با چاقو او را به قتل رساند، جسد حفیظ را داخل ماشین مراد گذاشتیم و به سمت بیابان‌های اطراف حرکت کردیم. جسد را در محلی پرت و خلوت رها کرده و برای این که هویت او مشخص نشود، مراد آن را آتش زد و بعد از آن به خانه آمدیم. طبق قراری که با مراد گذاشته بودم قرار شد به خانواده‌اش بگویم از سرنوشتش بی‌خبرم و ممکن است به افغانستان رفته باشد. اما آنها حرف‌های مرا باور نکردند و در نهایت راز این جنایت برملا شد.

 

با اعتراف دختر جوان، مراد نیز در تحقیقات پلیسی بازداشت شد و به قتل مرد افغان اعتراف کرد. با دستگیری متهمان این پرونده، مراد و همدستش راهی زندان شده و بررسی‌ها در این خصوص ادامه دارد.