//
کد خبر: 60452

اختصاصی / زلزله؛ قلب فولادی را زیر خاک برد

خوشحالم که بچه ای ندارم اما دلم برای لیلای همسایه کباب است.

همه بچه هایش زیر آوار ماندند همه مردند آن شب کرمانشاه بود پدر بیمارش را دکتر برده بود.زن و شوهر مسخ شده اند عزیز مرده!  فقط مردن راحتش می کند.

 

چنان دور هم نشسته اند که انگار پس از سال ها همدیگر را پیدا کرده باشند. باورش نمی شود حیران٬ خرابه ها را زیر و رو می کند.

 

قلب فولادی؛  از تپش ایستاده است.

خاک و خون و آهن در هم پیچیده اند.

 

بانو بغض کرده٬ روی خرابه ها نشسته است:« این محله همه فقیرند با بدبختی خانه ساختند. شوهر لیلا با کارگری و وام دو طبقه ساخت تازه اسباب کشی کرده بودند.لیلای بیچاره!»

 

 

گریه امانش نمیدهد.

 

چادرها در زمین خاکی در کنار تلی از آجر و خرابه ها برپا شده اند. چادری از همه بزرگتر است که مال هلال احمر نیست.بعضی ها هم چادرها را کنار خانه خرابه خود علم کرده اند از خرابه هایش هم دل نمی کنند. آن لحظه از ظهر چنان دور هم توی چادر جمع شده اند که گویی! پس از سالها به هم رسیده اند. نگاهشان بهت زده است. وسایل زندگیشان اغلب و بعضی هم کامل نابود شده و مثل تمام خانه از بین رفته است. آب محله بعد از زلزله تازه وصل شده و خیابان خاکی محله را خیس کرده است.

 

جوان ترها در حال بیرون کشیدن وسایل سالم از زیر خاک ها و منتقل کردن آن به فضای باز کنار خانه هایشان هستند خاک و خستگی بر چهره ها هویداست اما! تشنه و عرق ریزان به کار ادامه می دهند.

 

بانو٬ زنی ۴۶ ساله با درد و اندوه از وضعیت بحرانی همسایه هایش می گوید:« مردم سه شب است نخوابیده اند جنازه ها را بیرون آوردند و با همان لباس خاکی و تن خونی لای پتو و پارچه پیچیدند و در قبر دسته جمعی خاک کردند. آن چادر بزرگ ارتشی رنگ را می بینی٬ ۱۲ نفرشان زیر خاک رفته. خانه شان ویران شد.»

 

 

 پیرمردی مویه کنان٬ نزدیک شد:« آی آی چه بکنم ای چه بلایی بود بچه هام کجان؟!» لختی ایستاد حیران و نگران؛ آرام آرام گریست.آن لحظه زبانی برای گفتن هیچ چیز برای تمام مصیبت هایش نداشتم.

 

پیرمرد مویه کنان در میان خرابه ها گم شد.

 

بانو می گوید:« مرد بیچاره؛ زن و پسرش زخمی شده اند همسایه ها دیر از زیر آوار٬ درشان آوردند آخر هرکسی به فکر خودش بود. اوضاعشان خیلی بد بود بیمارستان تهرانند. شنیدم زنش فوت شده.خودش خبر ندارد فکر می کند برمی گردند. هیچ کس دیگری هم ندارد.»

زن سرپل ذهابی می افزاید:« کسی به فکر محله فولادی نیست همسایه ها دل از خانه های خراب شده شان نمی کنند. الان ۳ روزه بعد از زلزله آب لوله کشی وصل شده اما تند تند قطع می شود و گل آلودم هست برق هم که قطع هست. مردم نگران وسایل داخل خانه و زیر آوار مانده اند نمی توانند آن ها را بیرون بکشند هر لحظه ممکن است بقیه خانه هم خراب شود اما حاضر نیستند از اینجا بروند چون امنیت ندارند.»

 

پدر خانواده ناراحت و نگران به کمک چند نفر دیگر از فامیل٬ بیل به دست بر روی انبوهی از خاک و آجر و آهن در حال زیر و رو کردن خرابه هاست.

 

بانو می گوید:« دنبال مدارک و شناسنامه ها می گردد شانس آوردند که موقع زلزله خانه فامیلشان مهمان بودند وگرنه هیچکدامشان زنده نمی ماند.»

 

خانه بانو اما تقریبا سالم است خودش می گوید:« شوهرم پایه هایش را محکم ساخته است.موقع زلزله سر سفره شام٬ احساس کردم زمین لرزه آمده اما چیزی نشد یادم نیست چقدر گذشت که یک دفعه از  صدای لرزه و شکستن شیشه ها٬ به خود آمدم خانه می لرزید و زمین زوزه می کشیدو برق رفت. ترس و وحشت و سیاهی بود که به چشمم دیدم وقتی به خود آمدم خانه ساکت و تاریک بود با عجله خودم را انداختم بیرون خانه.سرفه امانم را بریده بود. خاک و دود بود که به هوا بلند می شد. صدای شیون وفریاد همسایه ها٬ لحظه ای قطع نمی شد و هرکسی عزیزش را به اسم فریاد می زد.»

 

ساختمانی بزرگ کنار خانه بانو٬  به طور کامل تخریب شده است.

 

بانو ناله کنان می گوید:« اینجا خانه لیلاست که خاپور شده. می دانستم که بچه هایش تنها هستند هرچه داد و بیداد می کردم؛ کسی نیامد کسی نبود هرکسی به دنبال عزیزش خانه آوار شده خود را زیر و رو  می کرد. این یک ساعت سال ها برایم گذشت تا ارتش به کمکمان آمد. صدایم گرفته بود و شیون کنان خانه لیلا را نشانشان دادم.»

 

 

بانو مات و مبهوت بلند می شود:« کاش بچه هایش خانه من بودند.. تا لیلا ی بدبخت٬ دیوانه نمی شد. خوش به حال خودم که بچه ندارم.»

 

گزارش : سوسن امیری