حکایت نان به نرخ روز خوردن: درسهایی از گلستان سعدی برای روزگار امروز!
گلستان سعدی یکی از منابع بینظیر حکایات و داستانهای آموزنده است.
زاهدی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود نمازش را به درازا کشید تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید.
هنگامی که به خانهاش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت : مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / کاین ره که تو می روی به ترکستان است
زاهد پاسخ داد: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید. یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه می شود و روزی از همین موقعیت بهره می گیرم. پسر به او گفت: پس نمازت را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید؟
ای هنرها گرفته بر کف دست / عیب ها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی گرفتن ای مغرور /روز درماندگی به سیم دغل
ای که اندکی از خوبی و هنر خود را آشکار، ولی عیب های بسیار خود را پنهان کردی، ای مغرور و نادان! نمی دانم با این وضعی که داری در روز درماندگی، با نقره تقلبی چه خواهی خرید؟! به یقین در آن روز بیچاره ای تهیدست خواهی بود.