حکایت پاسخ زیرکانه مرد متهم به کفر و شرمندگی هارون الرشید
شخصی را متهم می کردند که ملحد و بی دین است.
هارون الرشید او را طلبید و گفت مردم می گویند تو ملحدی؟
گفت از کجا دانستید، در حالی که من نماز می خوانم و روزه می گیرم و به احکام شرع عمل می کنم.
هارون الرشید گفت دستور می دهم تو را آنقدر بزنند تا به کفر اقرار کنی.
مرد گفت پسر عموی تو مردم را می زد تا به اسلام اقرار کنند و تو مرا می زنی تا به کفر اقرار کنم.
هارون الرشید خجالت کشید و او را رها کرد.
برچسب ها:
حکایت